وبگاه روستای خانیک گناباد-استان خراسان رضوی

(در دست بهسازی)
وبگاه روستای خانیک گناباد-استان خراسان رضوی

شهید حاج حسین میرحیدری فرزند عباس در بهار 1302 در روستای خانیک و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. محیط خانواده و روستا از او مردی معتقد و با اراده قوی ساخت به گونه ای که هر سال پس از پایان فصل زراعت در روستا، برای کار به شهر تهران می رفت و شهید جزو اولین افرادی بود که از روستا به این منظور به پایتخت می رفتند. سه سال قبل از شهادت یعنی سال 1363 به سرزمین وحی مشرف گردید.
با شروع جنگ تحمیلی، شهید میرحیدری متقاضی اعزام به جبهه از طریق پایگاه شهید رهبر خانیک شد. از آنجا که سن ایشان بالاتر از سن تعیین شده برای حضور در جبهه ها بود، با اعزام ایشان موافقت نگردید. اما این محدودیت هرگز نتوانست در اراده او تاثیری بگذارد. برای اینکه به ندای درونش لبیک بگوید، به تهران رفت و در پایگاه بسیج مالک اشتر تهران درخواست اعزام به جبهه نمود که این بار با رفتنش موافقت کردند.


 شهید در حالی که سر از پا نمی شناخت با هدف خداحافظی از خانواده و اهالی روستا به خانیک بازگشت و در آنجا به حساب و کتاب امور دنیایی خود از جمله محاسبه خمس و سهم امام و... پرداخت و در مورخه 1365/11/10 به همراه زنده یاد حاج ولی الله مصطفوی به جبهه (پادگان دوکوهه در اندیمشک) اعزام و در تاریخ 1366/01/04 در حین انجام ماموریت و در لباس بسیجی به عزت ابدی که همان شهادت است، رسید. به همت و روح بلندش درود می فرستیم.

دبیرخانه یادواره شهدای روستای خانیک گناباد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۱۰
حسین نجفی خانیکی

برگی از زندگینامه و خاطرات شهید

شهید امیرحسین خلیق فرزند حسین در سال 1346 با قدوم مبارکش شروع یک زندگی بیست ساله را رقم زد که پایانش شهادت باشد. شهید از هوش سرشار و علاقمندی وافر به علم و فراگیری آن  برخوردار بود.

از نوجوانی با انقلاب و امام مانوس بود و در مبارزات انقلابی علیه طاغوت شرکت داشت. با تشکیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینی(ره)، شهید خلیق با شور و شعف وصف ناپذیری به عضویت آن درآمد و در پایگاه محل به انجام فعالیت های بسیجی پرداخت.

پس از اینکه به سن قانونی رسید، با عضویت بسیجی به کردستان اعزام می شود. آن زمان کوموله و دمکرات بر آن مناطق تسلط داشتند که شهید خلیق مدتی را در پیکار با این گروهک های فریب خورده سپری می کند.

با اتمام دوره ایشان در کردستان، پس از مدتی راهی جبهه های جنوب گردیده و در عملیات والفجر 8 (بهمن1364) که منجر به تصرف شهر فاو گردید، شرکت کرد. امیرحسین در این عملیات مجروح گردید و به تهران بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت و مدرک فوق دیپلم خود را اخذ نمود. سپس برای گذراندن خدمت سربازی وارد یکی از نهادهای دولتی گردید. او که طعم حضور در جبهه و نبرد با ضدانقلاب را از نزدیک چشیده بود، این بار درصدد اعزام مجدد به جبهه ها بود که بدلیل محدودیت های شغلی که وجود داشت با اعزام او به جبهه مخالفت بعمل آمد.

شهید خلیق به شیوه جدیدی متمسک شد. او درخواست استفاده یکجا از مرخصی های سالانه خود را ارائه کرد که مورد موافقت قرار گرفت. سرانجام همان چه که می خواست شد. او به لشکر 27 محمد رسول الله (ص) گردان عمار اعزام شد و در نبرد مقدماتی که علیه منافقین صورت گرفت و به دنبال آن عملیات مرصاد آغاز گردید، شرکت کرد و در تنگه ابوغریب شربت شهادت را نوشید.

وصیت نامه شهید:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۷
حسین نجفی خانیکی

برگی از زندگینامه و خاطرات شهید

شهید ناصر دشتی فرزند محمدعلی در شهریورماه سال 1341 در مشهد مقدس و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. کلاس های اول و دوم ابتدایی را در مشهد گذراند. در سال 1350 به همراه خانواده به زادگاه پدری اش یعنی روستای خانیک بازگشت و باقیمانده تحصیلات ابتدایی اش را در مدرسه فرجاد خانیک به پایان رساند.

در سال 1353 شهید بار دیگر به همراه خانواده به مشهد مقدس عزیمت کرد و دوره های راهنمایی و دبیرستان را در آنجا سپری کرد. در اردیبهشت ماه 1359 شروع به فراگیری امور آموزشی نمود و به درجه مربیگری در امور بسیج نایل گردید و پس از آن در شهرهای مختلف استان خراسان مبادرت به آموزش نظامی به فراگیران می نمود. شهید دشتی قبل از شهادت خود در مشاغل و مسئولیت های مختلفی نظیر نماینده فرماندار در امور اجتماعی، ورزشی، کمک های اولیه، قرآنی و... خدمت می کرد. علاقه وافر به ائمه معصومین علیهم السلام باعث گردیده بود که در اغلب مجالس و محافل مذهبی حضور فعال داشته باشد. شهید ارادت خاصی به امام هشتم(ع) داشت و هرگاه از مقابل حرم مطهر رضوی عبور می کرد، خودروی خود را متوقف و از آن پیاده می شد و ادای احترام می نمود. ناصر اهل مطالعه بود و پانصد جلد کتاب در کتابخانه شخصی خود داشت. علاقمند به فراگیری دروس حوزوی بود و لذا بصورت خودجوش آنها را فرا می گرفت.

بدلیل دلبستگی که شهید به روستای پدری خود داشت، ایام محرم که فرا می رسید، به روستای خانیک می آمد و بعنوان نوحه خوان در دسته سینه زنی روستا فعالیت می کرد که مقبولیت همگانی را جلب کرده بود.

در کلیه راهپیمایی ها با روحیه ای معنوی و استکبارستیز شرکت می کرد. در سال 1362 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته اقتصاد اجتماعی گردید. از آنجا که ایشان دارای هوش و علاقه زیاد به فراگیری علوم مختلف داشت، پس از گذشت مدتی موفق به اخذ دیپلم در رشته دیگری گردید. در همان سال 1362 جهت سپردن تعهد خدمت پنج ساله به عنوان پاسدار افتخاری وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد گردید. دو سال بعد در دانشگاه اصفهان در رشته تاریخ پذیرفته شد اما از آنجا که از نظر او شرکت در جنگ اولویت بیشتری داشت، از دانشگاه مربوطه درخواست مرخصی تحصیلی نمود که مستندات مربوطه در انتهای کتاب آورده شده است.در اردیهبشت 1367 و همزمان با اتمام دوره پنج ساله تعهد خدمتی شهید دشتی، ایشان از طریق بسیج وزارت بازرگانی که به تازگی در آنجا مشغول به کار شده بود، بعنوان امدادرسان به جبهه های جنوب اعزام گردید، این در حالی بود که شهید دارای یک فرزند سه ماهه نیز بود. شهید دشتی سه ماه در لشکر 5 نصر خراسان و در گردان یدالله به حرفه مقدس امدادگری پرداخت.

آخرین اعزام شهید به جبهه در مورخه 12/04/1367 انجام شد. در پنجم مرداد همان سال در حالیکه مشغول مداوای مجروحین جنگی بود، بر اثر اصابت ترکش به سر و چشم چپ، به خیل شهیدان پیوست و در مورخه 12/05/1367 پیکر پاک این شهید در مشهد تشییع و در بهشت رضا علیه السلام به خاک سپرده شد. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

بخشی از وصیت نامه شهید ناصر دشتی

حمد وسپاس خدایی را که انوار قدسی خویش را بر دهشت شب تابید تا نوید صبحی روشن را رقم بزند و حمد و سپاس خدایی را که مرا با صفوف بهترین بندگانش در این چند سال همراه کرد تا من نیز قطره ای از این دریای پرتلاطم باشم. خدای را شاکرم که از امتحان حب و دوستی دنیا سرافراز بیرون آمدم وخداوند را شاکرم که بر من منت نهاد و خاک مرا از دیاری برگزید که در آن حقیقت اسلام نهفته است و ولایت علی علیه السلام در آن تحقق یافته است و سپاسگزار خدای واحدی هستم که مرا شهید مطلقه امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام گردانید. از شما ملت بزرگ می خواهم که هرگز ناعدالتی و بی انصافی سودجویان را به حساب انقلاب و اسلام نگذارید و پشتیبان ولایت فقیه باشید.

پای درس شهید:

ولایتمداری، استکبارستیزی، مدیریت، تعهد، علم آموزی، کمک رسانی، عشق به امام و شهدا، عشق به اباعبدالله الحسین علیه السلام، عطوفت، آینده نگری، خلوص نیت، ایثار و از خود گذشتگی، ترجیح سنگر جنگ بر سنگر علم، احسان به والدین، تقوی، ذکر مصائب ائمه علیهم السلام، ارادت به امام هشتم علیه السلام و... از جمله خصوصیات شهید بوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۶
حسین نجفی خانیکی

برگی از زندگینامه و خاطرات شهید

شهید محمد مصطفوی فرزند ذبیح اله در تیرماه 1350 در یک خانواده مذهبی در تهران دیده به جهان گشود و پس از پایان دوره ابتدایی، وارد بازار کار شد. روزی به همراه خانواده جهت زیارت گلزار شهدا به بهشت زهرا(س) می رود. همین طور که در قطعه 24 شهدا در حال فاتحه خوانی بود، چشمش به دو قبر شهید می افتد که بین آنها یک جای خالی وجود داشت. به پدرش می گوید: شاید زمانی اینجا محل دفن من باشد، که در نهایت شهید در همان مکان آرام گرفت.

شهید نفس پاکی داشت بطوری که همسایگان و اقوام همگی به این موضوع شهادت می دهند. فروردین سال 1369 فرا می رسد و محمد برای دوره آموزشی به پادگان باغین کرمان اعزام می شود. بعد از پایان دوره، در ژاندارمری سابق مشغول به خدمت سربازی گردید. از آنجا که مسئولیت حفظ مرزها بر عهده ژاندارمری بود، محمد به پاسگاه شهید شهردوستی که در 160 کیلومتری بم قرار داشت، اعزام گردید. این پاسگاه در مسیر عبور اشرار قرار داشت و محمد در آنجا مشغول خدمت گردید. مثل همه سربازها هرازگاهی به مرخصی می آمد. اول دیماه 1369 شهید که در مرخصی بود به محل خدمت خود بازگشت. تا بیست و پنجم دی هیچ خبری از او نبود و این باعث نگرانی خانواده و اقوام شده بود.

 عصر روز 25 دی ناگهان محمد از در وارد شد و یک بار دیگر شادابی را به خانواده بازگرداند، اما سر و صورت و پای او مجروح و باندپیچی شده بود. علت را که جویا شدیم، گفت: در حین انجام ماموریت و درگیری با اشرار زخمی شدم که چند روز نیز در یکی از بیمارستان ها بستری شده بودم و بحمدالله اکنون التیام حاصل نموده ام. برغم این صحبت ها، از آنجا که محمد حال خوشی نداشت، به بیمارستان ژاندارمری منتقل و در آنجا ده روز بستری گردید. پزشک معالج بیست روز برای ایشان استراحت در منزل را تجویز نمود. او به منزل رفت اما هنوز ده روز از استراحتش نگذشته بود که برای بازگشت به محل خدمت خود اصرار داشت. می گفت: در جلوی چشمان خودم دیدم که یکی از دوستانم که تنها پسر خانواده بود، چطور توسط اشرار از خدا بی خبر شهید شد و من می روم تا انتقام خون او و قربانیان دیگر را بگیرم.

اینگونه بود که توانست بار دیگر به محل خدمت خود بازگردد. عمده فعالیت های پاسگاه محل خدمت محمد، مقابله با شرارت های طایفه مهدی نارویی از حامیان عبدالمالک ریگی بود. محمد پیشترها دو نفر از سرکردگان این طایفه خطرناک را طی یک درگیری به جهنم واصل کرده بود و این بار افراد مهدی نارویی که محمد را مانعی بر سر راه خود می دیدند، ابتدا او را تطمیع کرده و پس از اینکه ناامید شدند، تهدید به مرگ می کنند.

پاسگاه که می دانست اشرار تهدیدهای خود را عملی خواهند کرد، او را هفتاد کیلومتر به عقب منتقل می کنند. دو ماه از خدمت محمد در مقر جدیدش می گذرد. اشرار که موقعیت جدید او را کشف کرده بودند، ساعت چهار صبح 27 فروردین 1370 یک دستگاه پاترول وارد آن محدوده می شود. محمد به خودرو ایست می دهد و قصد بازرسی خودرو را دارد. راننده دست به طرف جیب خود می برد تا به اصطلاح مدارک را ارائه کند، اما بجای آن یک کلت از جیب خود خارج کرده و قلب او را هدف می گیرد و این گونه بود که محمد مصطفوی خانیکی (اولین شهید نیروی انتظامی کشور) در سحرگاه روز عید فطر به خیل شهیدان می پیوندد.

شهادت محمد قبلا به پدرش الهام شده بود. دو شب قبل از شهادت، پدر شهید در خواب می بیند که باد تندی شروع به وزیدن کرد و موهای یک طرف سر شهید را با خود برد. این خواب در واقع شهادت محمد را برای خانواده اش تداعی کرده بود.

بدنبال این واقعه، هلیکوپتر نیروی انتظامی بر فراز منطقه به پرواز در آمده و به شناسایی عوامل حمله به پاسگاه می پردازد، لکن از آنجا که اشرار بر آن مناطق اشراف کامل داشتند، خیلی سریع توانستند خود را از دید مامورین مخفی کنند.

پیکر پاک شهید به مقر نیروی انتظامی بم منتقل و مراسم دعای توسل در کنار این شهید معزز برگزار می شود. صبح روز بعد، پیکر شهید به معراج الشهدای تهران انتقال داده شده و جستجو برای یافتن بیت شهید در روستای خانیک و تهران آغاز می شود.

سرانجام پس از سه روز خبر شهادت محمد به خانواده اش داده می شود. پدر برای شناسایی فرزند شهیدش به معراج الشهدا می رود و از میان پنج شهید موجود، شهید خود را شناسایی می کند.

به گواهی شاهدان حاضر در محل و البته خود پدر شهید، به محض کنار زده شدن پرچم مقدس ایران از روی شهید، تبسمی بر لب های شهید نقش می بندد بطوری که همه این تبسم را می بینند. روز تشییع جنازه فرا رسید. پیکر شهید با شکوه خاصی از معراج الشهدا تا مسجد بعثت افسریه تشییع شد. در آنجا جمعیت کثیری از همشهریان بویژه مرحوم حاج آقای یزدانی به خیل تشییع کنندگان پیوستند. سپس پیکر شهید برای خداحافظی به منزل او انتقال داده شد.

پدر شهید دو کبوتر را که دلبستگی خاصی به محمد داشتند و او نیز در زمان حیاتش به آنها رسیدگی می کرد، روی تابوت حامل پیکر فرزندش قرار داد و آنها تا بهشت زهرا (س) بر بالین شهید نشستند بدون اینکه بخواهند پرواز کنند.

بخشی از وصیت نامه شهید:

نمی توانم ببینم که بر سر جوانان ما معامله می کنند. می روم تا انتقام خون همرزمان شهیدم را از اشرار بگیرم. مرا از تهدید، ترور و شهادت نترسانید که ما فرزندان ولایت مدار این مرز و بوم هستیم چون مقتدایمان حسین(ع) است. چه خوش است انسان با هدف و زیر پرچم اسلام خدمت کند. همه را به پاک زیستن و درست زندگی کردن توصیه می کنم. همواره در مسیر راست حرکت کنید که سعادت انسان در آن است.

پای درس شهید:

پاکی، صداقت، جوانمردی، ایثار، از خود گذشتگی، تعهد، نجابت، خوش خلقی، دلسوزی، مهربانی، وطن دوستی و شجاعت از خصوصیات شهید محمد مصطفوی خانیکی است.

  منبع: کتاب مسافران بهشت   تالیف: اسفند 1393

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۴
حسین نجفی خانیکی