وبگاه روستای خانیک گناباد-استان خراسان رضوی

(در دست بهسازی)
وبگاه روستای خانیک گناباد-استان خراسان رضوی

۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

چرخ در محاوره قدیم روستا به مفهوم دوچرخه بود. هنوز هم متولدین دهه هفتاد به قبل آنرا با همین نام می شناسند. در گناباد و چند شهر دیگر استان خراسان نیز بجای دوچرخه می گویند چرخ. علت این نامگذاری معلوم نیست. چیزی که معلوم است این است که مرحوم منصوری قبل از دهه 30 یعنی در سال 1328 اولین کسی بوده که چرخ را به خانیک برده است. می گویند مردم با دیدن چرخ 24 او بسیار شگفت زده شده بودند و همه جا صحبت از آن بوده که منصوری خر آهنی به ده آورده است. در دهه 30 و دو سه سال بعد از او نیز حاجی دلیر، حاج محمد صیامی و مرحوم حاج غلامرضا مصطفوی نیز چرخ به ده برده اند. در همین برهه، شیخ نسایی (باجناق مرحوم حاج اسماعیل صیامی) ساکن روستای کلات برای خود چرخی داشته و با آن از کلات به ده می آمده و می رفته.

 

می گویند یک روز مرحوم حاج محمد معمار چرخ شیخ را از درب آسیا از او گرفته تا برایش به ده بیاورد اما چون چرخسواری بلد نبوده محکم به زمین خورده و چرخ او را بسیار داغون کرده است. زمین خوردن با چرخ در قدیم یک امر عادی بود و بزرگترها همیشه می گفتند برای اینکه چرخسواری یاد بگیری باید چند بار زمین بخوری و بدنت پوستمال شود. تا زمین نخوری یاد نمی گیری. بچه ها که می خواستند چرخسواری یاد بگیرند چون چرخ ها 26 و 28 بود پاهایشان از روی زین به رکاب نمی رسید لذا یک پای خود را از وسط میله ها رد می کردند و نیم رکاب می زدند. معمولا یک نفر هم ترک را نگه می داشت تا تعادل برقرار شود و پس از راه افتادن چرخ، آرام آرام ترک را رها می کرد. یادگرفتن کار آسانی نبود. گاهی می شد که طرف در حالت ناواردی و تمرین از یک شیب تند مثلا گدار محزود پایین می رفت و صاف در زمین های روبرو فرود می آمد و زخم و زَخُل می شد. اما بچه های امروز انگار چرخسواری را قبلا آموخته اند و به دنیا آمده اند! این جور اتفاقاتی که برای قدیمی ها بود، اصلا برای آنها رخ نمی دهد.

 

برمی گردیم به همان قبل ها. قبل از انقلاب ولی ا... صدیق، علی مظلوم (پیرانی)، علی آشبرد (آشبت)، رجب مظلوم فرزند مرحوم حاج عیسی در ده صاحب چرخ بودند. فراوانی چرخ در دهه پس از انقلاب بیشتر شده بود بطوری که بین سالهای 60 تا 65 تقریبا شصت درصد دانش آموزان مشغول به تحصیل در گناباد چرخدار بودند که عموما چرخ 26 و 28 بود. که این افراد عبارت بودند از حسین پریشان، ناصر اکرامی، علیرضا نجفی، محمدرضا قلی زاده، محمد آتش افروز، رسول طالبی، ابراهیم خانیکی، علی عبدی، محمدرضا بخشی، داود رمضانی و.... دانش آموزانی که چرخ می خریدند سوار همان چرخ هایشان می شدند و مسیر سرپایینی را تا گناباد می رفتند و آخر سال هم  که می شد یا با رکاب زدن یا با سوار کردن روی نیسان یا باربند ماشین کیانی، آنها را به ده می آوردند. بعد از ظهرها که کلاس تعطیل می شد همه با هم دسته جمعی به سر گدام می رفتند و در یک محیط خاکی چرخسواری می کردند. محمد مهری مقدم هم بعد از سال 65 چرخ 28خریده بود و با آن هر روز به کاخک می رفت و بر می گشت. چرخداری و چرخسواری در آن روزگار دشواری های خاص خود را داشت. مثلا زیاد پیش می آمد که بعد از تعطیل شدن دبیرستان یا هنرستان، همکلاسی هایی که چرخ نداشتند روی ترک یا روی میله جلو سوار می شدند و مخصوصا در سربالایی ها چه عرقی که از طرف نمی گرفتند، بدتر از این زمانی بود که معلمی سوار چرخ ما می شد که در این صورت هم عرق می ریختیم و هم نفس را در سینه حبس می کردیم و نمیدانم برای چه شاید از ترس به روی خود نمی آوردیم که من شرایط بدی دارم.

 

معلم ها هم آن زمان چرخ داشتند. همه مثل هم بودند اما چرخی که یک دینام در عقب و یک لامپ در جلو و دو آینه روی دوشاخ داشت مهم بود. نوری که دینام هنگام حرکت چرخ تولید می کرد واقعا دیدنی بود. ناسوس که برای بادکردن (بادزدن) چرخ استفاده می شد، چسب پنچری و وصله و تالیور و چند آچار از جمله تجهیزاتی بودند که چرخسوار همیشه آنها را همراه خود می داشت. ناسوس روی میله های جلو نصب می شد و چسب و وصله و تالیور نیز داخل یک کیف کوچک پارچه ای یا لاستیکی قرار داشت. به همراه داشتن کرمک (kermak)اضافی یا همان سرفنتی (sarfenti)از از اوجب واجبات بود. بعضی چرخ ها زنگ هم داشتند که روی دوشاخ در سمت چپ نصب می شد و با فشار دادن انگشت صدای گوشنوازی تولید می کرد که تقریبا همه از آن صدا خوششان می آمد اما بعدها بوق های شیپوری آمدند که با بست روی دوشاخ نصب می شدند و صدای ناهنجاری تولید می کردند که حتی بعضی خرها از آن صدا رم می کردند.

 

نوار از جمله لوازم زینتی آن زمان بود که در رنگ های مختلف وجود داشت که برای زیباشدن چرخ، این نوارها که واحد شمارش آن "بسته" بود را از مرحوم قنبر(قنبریان کاخکی) می خریدند و با دقت تمام به دور همه میله ها می پیچیدند و سردسته ها را نیز دم خروسی می کردند. چرخ با آنها دیدنی می شد. قنبر را همه چرخ سوارها دوست داشتند. مرد خوش برخورد و خوش خلقی بود که در کاخک کنار مغازه یحیی مدبری (که مغازه تعمیر موتور داشت و لوازم موتور نیز می فروخت) مغازه تعمیر چرخ داشت و لوازم هم می فروخت. خدا رحمتش کند، همزمان مسافران خانیک که از تهران تا کاخک می آمدند را نیز با موتور ایژ آبی قدیمی اش به ده می رساند. قنبر آن زمان برای روستا، فاتح امروز بود. از مسافر سوال می شد با که آمدی می گفت با قنبر. حسن معراجی هم در گناباد خیابان 400 دستگاه تعمیرگاه دوچرخه داشت. او علاقه زیادی به چرخها و بخصوص راکبین آنها داشت. این علاقمندی هنوز زبان به زبان در بین بچه ها می چرخد. تعمیرات خاص را در پشت مغازه اش انجام می داد.

غالب چرخ های 26 و 28 بدلیل ساییده شدن یا خرابی لنت ها ترمز نمی گرفتند و چرخسوارها معمولا برای کاهش سرعت یا متوقف کردن چرخشان، کفش خود راروی لاستیک جلو می گذاشتند که البته این کار صد درصد موثر بود اما بعد از چند روز کف کفش آنها سوراخ می شد و بناچار از کفش پای دیگر برای این کار استفاده می کردند. چرخ های قدیمی عمدتا نه ترمز درست حسابی داشتند و نه رکابی. معمولا لاستیک های رکاب آنها افتاده بود و فقط همان میله آهنی مانده بود که با کف کفش روی آنها فشار وارد می شد. گاهی همین میله هم کج می شد و می افتاد که مجبور می شدیم آنرا ببریم جوش بدهیم. چند چرخ 20 هم درخانیک وجودداشت. زنجیرانداختن از جمله معضلات چرخ های قدیم بود که گاهی بر اثر زنجیرانداختن، ناحیه بین دو ران چرخسوار محکم به میله ها می خورد و درد شدیدی ایجاد می کرد. شل و سفت شدن زنجیر به قول ما با دو زنجیرکش و به قول کاخکی ها با دو لنگرکش درست می شد. برای اینکه پاچه شلوار لای زنجیر گیر نکند معمولا پاچه راست ورمالیده می شد. گاهی در اثر ساییده شدن چرخدنده ها یا مستهلک شدن زنجیر، زنجیر رد می کرد که می بایست برای رفع این مشکل هزینه می شد. بعضی وقت ها در طول مسیر بویژه مسیرهای سربالایی نیسان یا وانتی که رد می شد، چرخسوارها با یک دست خود آن ماشین را می گرفتند و تا خود ده راحت می رفتند بدون اینکه پا بزنند.

بعدها چرخ های متنوع تر و مجهزتری پیدا شدند که سریع تر و راحت تر بودند مثل چرخ کورسی تا به امروز که انواع دوچرخه ها در بازار موجود است اما دوچرخه چهل سال قبل را 35 تک تومانی می خریدند در حالی که می دانم امروز دوچرخه هایی وجود دارد که تا ده میلیون تومان هم قیمت دارند شاید هم بیشتر. قدیم ها کسی مثل امروز چرخ دزدی نمی کرد لذا قفل و بست آنچنانی هم وجود نداشت. تنها قفلی که برای چرخ ها وجود داشت یک مفتول سیمی لخت شبیه به سیم برق روی تیربرق ها بود که خیلی هم سفت بود و همین.

آن قدیم ها کوچکترها هم برای خود چرخ داشتند اما سه چرخ بود و از این نوع. ساده بود و بی هیچ النگ و دولنگی. اما همین ظاهر ساده برای همه بچه ها خیلی جذاب بود و آرزو می کردند که یک سه چرخ داشته باشند از جمله خود من.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۵۵
حسین نجفی خانیکی

.... ادامه از قبل

آرام آرام گله به جایی می رسد که مدنظر ملاحسن است و قرار است در همین محدوده ها بچرند و خوش باشند. ظهر شده و ملاحسن بر اساس اعتقادات و باورهای عمیقی که ریشه در تربیت صحیح خانوادگی و منطقه ای اش دارد، در جایی می ایستد و نمازش را بجا می آورد، کاری که شاید چوپان های دیگر کمتر به آن توجه کنند. هنگام نماز، یکسره زیرچشمی اطرافش را زیرنظر دارد و اگر گوسفندی دست از پا خطا کند، هرچند در حال نماز، فریادی برمی آورد که گوسفند حساب کار دستش می آید. تشریفات یا تعقیباتی هم در کار نیست. نمازش ساده و بی ریاست. حتما خدا قبول می کند.

 

مرحوم حاج علی اکبر لبافان (مشهور به علکبر مدسین) هم که باجناقش بود، همین شغل شریف شبانی را قدیم ترها برای گوسفندان دیسفان داشت که به او می گفتند چوپون گله دسپو. مسائلی از قبیل خشک سالی، مهاجرت و از دنیا رفتن مسن ترها. باعث شد که از سالها قبل دیگر ایشان چوپون گله دسپو نباشد چون گله ای در کار نبود. خدا ایشان را هم رحمت کند، آدم زحمتکشی بود، بخاطر کوه و طبیعتی که در آن بزرگ شده بود، نزدیک صد سال عمر کرد.

 

رفتن به دنبال گله به عنوان گماری و کوهپیمایی های زیاد کار دشواری است و بودن در کنار ملاحسن گاهی دشوار و گاهی آسان است. در بالا گفته شد که ملا در کارش بسیار جدی است و اگر گماری اهمال کاری کند به شدت او را توبیخ شفاهی!! می کند. من یک بار سال 1368 بخاطر دو بز لقی که عمه ام در گله داشت یک روز را با ملاحسه بعنوان گماری به کوه رفتم. راه طولانی و دشواری های مسیر طاقتم را طاق کرده بود اما ملاحسن انگار نه انگار. یادم هست من در جایی پایین کوه به همراه گله بودم. ملاحسن در سر کوه پشت سر من بود. چند گوسفند از گله جدا شده بودند و تقریبا در سر کوه مقابل داشتند بیراهه می رفتند. ملاحسن فریاد زد: وای حسین! برو آنها را برگردان. من گفتم خیلی دور است و نمی توانم از کوه بالا بروم. اصلا فکرش را هم نمیتوانستم بکنم. همینطور که در دنیای خودم بودم و ملاحسن دوبرابر من با آن بزها فاصله داشت، شاید دو دقیقه هم نشد که دیدم مردی در بالای کوه دارد بزها را برمی گرداند. فکر نمی کردم ملاحسن باشد. البته بجز من و او هم در آنجا کس دیگری نبود. آخر چطور ممکن است؟ این همه راه آن هم سربالایی؟ ولی بعد که پایین آمد دیدم خودش است. بزها را قاطی گله کرد و بعد هم برای من قاطی کرد و چه حرف ها و توهین هایی که من از او نشنیدم!! البته ابراهیم علایی این نوع رفتارش را از قبل به من گفته بود. این را هم گفته بود که وقتی گله از کوه سرپاتو پایین می آید و وارد جاده می شود، با لفاظی و لبخند، معذرت خواهی می کند و حرفش هم درست بود چون دقیقا به همان مکان که رسیدیم، با لب های دوطرف کف کرده اش که اکثراً دیده اند، گفت: اگر بدی دیدی ببخش و بعدش هم تا ده می گفت و می خندید.

 

دوباره گله به جلوی شرکت نفت می رسد. دو دسته می شود یکی به پایین ده و دیگری به بالای ده. بعضی گوسفندها انگار در کوه با هم پیمان بسته اند که شب را پیش هم باشند. لذا گوسفندی که قرار است بالای ده برود گاهی قاطی گوسفندان پایین ده می شود. می داند اشتباه می رود اما دلیلش همان است که در بالا گفتم. شاید هم دل خوشی از صاحبش ندارد یا هم اینکه مهمان که می شود به او بهتر رسیدگی می شود. اینجا ملاحسن که گویا چهره شناسی خوانده، در وسط گله می ایستد و تا آنجا که ممکن است نمی گذارد آنها نقشه شان را عملی کنند . بعضی هایشان هم قسر در می روند و برای صاحبشان درد سر درست می کنند. آن سال ها یادم هست خیلی این موضوع اتفاق می افتاد و صاحبش تا دیروقت با چراغ سیمی به خانه گوسفنددارها می رفت سراغ شیشک گمشده اش را می گرفت.

 

رفتار ملاحسن در کوه با رفتاری که در ده دارد بسیار فرق می کند. می گویند در کوه که هست، وقایع و رخدادها به او الهام می شود و این بواسطه انرژی است که طبیعت به او بخشیده است. نمی دانم این حرف درست است یا خیر اما من آن روز که با او بودم، هرازگاهی چیزهایی می گفت که من اطلاعی نداشتم. وقایع بین المللی و شوروی و... را هم می گفت. می دانست چه کسی از همشهریها در تهران  ازدواج کرده و کی زن غریبه گرفته و یا بچه دار شده و حتی اسم بچه اش را هم می دانست! تحلیل هایی هم که می کرد شنیدنی بود. دانستن این اطلاعات آن هم توسط پیرمردی که گاه می شد دو ماه به ده نیاید و در همان کوه بماند، خیلی عجیب بود. ملاحسن خیلی کارها در کوه انجام می داد و الان هم انجام می دهد. مثلا اگر بز یا میشی بی موقع زایمان کند بچه آنرا برداشته و در توبره اش به ده می آورد. قدیم ها گاهی پیش می آمد سه یا چهار بچه بزغاله یا بره را در همان توبره اش به ده می آورد تحویل صاحبانش می داد بدون هیچ اشتباهی در تحویل!

 

 درگذشته خیلی سنت ها بین گوسفنددارها و چوپان ها وجود داشت. مثلا در یک مراسم، گوسفنددارها هندوانه به سر چوپان می زدند، در مراسم دیگر، سال تحویل که می شد گوسفنددارها به نیت تشکر از چوپان برایش سینی هایی پر از آذوقه و خوردنی ها و چیزهای دیگر می بردند. زمانی بود که گوسفنددارها به گله می رفتند و در سر آب دره گوسفندهایشان را می دوشیدند و خیلی مسائل دیگر. اگر یک نفر که در این زمینه اطلاعات دارد پیدا شود و راجع به این سنت ها مطالبی بنویسد، کار پسندیده ای خواهد کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۵
حسین نجفی خانیکی

وای حَجَلی، گله بِرَف. این صدای ملاحسن پاکروان است که اول صبح یا اگر بخواهیم اغراق کنیم کله سحر در کوچه  سنگکی پیچیده است. مخاطبش حاجعلی کاظم زاده است که گوسفند در خانه دارد، به او اطلاع می دهد زودتر گوسفندانش را به گله ملحق کند. مثل همیشه صبح زود چوب در دست، توبره بر پشت، شال به کمر و دستار بر سر از خانه بیرون زده و همینطور که از بالای ده به پایین می آید، با داد و هوارهایی که در کوچه و راه براه انداخته، گوسفنددارها را از رفتنش به کوه آگاه می کند. این هم نوعی فراخوان است! اینکه بگوید شاید بچه ای یا مریضی بواسطه قیل و قالهایش از خواب بیدار شده یا آزرده خاطر شوند هم در کار نیست. مهم ماموریت امروز اوست. با این حال دعا می کنیم این صدا همیشه همینطور گرم باقی بماند چون صدا صدای زندگی است، صدای بی آلایشی است، ده و همه چیزهایی که در آن است عوض شده فقط ملاحسن است که سبک و شیوه کاری اش هیچ تغییری نکرده.

 

در کارش بسیار مصمم و جدی است. هیچ چیز نمی تواند مانع رفتنش به کوه و صحرا شود. گذشت زمان چهره اش را پیر کرده اما جسم و تنش همچنان نیرومند و پرانرژی است. البته این را هم بگویم که عید امسال او را در مسجد بالا دیدم که داشت روی صندلی نماز می خواند. اما هنوز پررمق است و شور شبانی در وجودش زنده.

از وقتی من به یاد دارم به او می گویند حسه پیرمرد. الان هم همین را می گویند! یا خانیکیها معنی پیر و جوان را نمی دانند یا او از همان اول پیر بوده است. دلیلش را نمی دانم. مدت کوتاهی از فراخوانی گوسفندها گذشته و  آنهایی که گوسفند در خانه دارند طبق معمول گوسفندانشان را وارد گله می کنند. یک نفر هم بعنوان کمک چوپان که به او "گماری" می گویند و قبلا هماهنگ شده که بیاید، قرار است تا غروب امروز در کنار ملاحسن باشد. گله جمع شده و آماده حرکت است. به گردن بعضی گوسفندها زنگوله بسته شده  و همین طور که جست و خیز می کنند و از این سو به آن سو می پرند، صدای زنگوله ها با صدای بع بع بز و بزغاله و میش و بره ها در هم می آمیزد و خلاصه اینکه فقط باید باشی و ببینی و بشنوی تا منظور مرا بفهمی. خیلی آرامش بخش و دیدنی است.

 

گله حرکت خود را از جلوی شعبه نفت آغاز می کند و از مسیر ماشین رو تا پای کوه سرپاتو پیش می رود. خودشان مسیر را بلدند و نیازی به هدایت آنها نیست. فقط باید مواظب بود که ماشین یا موتوری با آنها برخورد نکند. گوسفندها پا در مسیر کوه گذاشته و پشت سر هم از مسیرهای حرکتی (بَرکَش ها) حرکت می کنند. از اینجا به بعد ملاحسن و گماری باید حواسشان بیشتر جمع باشد چون ممکن است بز یا بره ای فرو بماند (عقب بماند) و از گله دور بیافتد. یا اینکه ممکن است سنگ غلط (سقوط از بلندی) شود. فعلا خطر حمله حیوانات وحشی در اینجا وجود ندارد اما با این حال باید توجه داشت که اینها امانت مردم اند و باید به سلامت به ده برگردند. همینطور که گله جلوتر می رود هرچه گیاه و علف کوهی سر راهشان هست را می خورد البته چون هر روز این مسیر را رفته و برگشته اند تقریبا علف یا گیاهی نیست که بخورند. سر آب مهزود جایی است که قرار است گله از کوه به آنجا هدایت شود تا کامی تازه شود و بعدش هم ادامه مسیر. اینجا ملاحسن و گماری باید حواسشان بیشتر باشد که گوسفندها وارد باغ و رز مردم نشوند چون اگر چنین شود صاحبانش به او دو و دشموم خواهند داد. شش دونگ حواسشان هم که به گله باشد، باز هم اگر کس دیگری زمینهای آنها را بچراند می گویند کار گله حسه پیرمرد بوده است. اینجاست که ملاسه در یک موقعیت استراتژیک می ایستد و بر حرکات و سکنات تک تک گوسفندها نظارت دقیق می کند. چنانچه بز یا گوسفندی نقشه وارد شدن به حریم خصوصی دیگران را در سر داشته باشد، الفاظ تهدیدآمیز و داد و بیدادهای ملاحسه بلافاصله همه آن نقشه ها را نقش بر آب خواهد کرد. او ادبیاتی دارد که فقط گوسفندانش آنرا می شناسند.

 

می توان گفت همیشه بین او و گوسفندانش نوعی تله پاتی وجود دارد.  هردو زبان هم را می فهمند. می دانند کی باید چه بکنند و کجا باید بروند یا کجا نروند. گفتار و کردار ملاحسن هر کدامش برای آنها معنا و مفهومی دارد. زبان بدن پیرمرد از قبیل اشاره دست، پرتاب چوبدست، چرخاندن آن در جهات مختلف، کوبیدن پا به زمین، خم شدن ناگهانی و برداشتن سنگ و... همگی مفاهیم و پیامهایی برای گوسفندان دارد. این ارتباط دوسویه دراثر سالها با هم بودن حاصل شده است. بعد از اینکه گله جانی تازه می کند، دوباره در مسیر برکش های کوه مهزود به تگ زول بالا حرکتش را آغاز می کند. به آن طرف کوه مهزود یعنی همان کوه های شهرونه که می رسد در واقع از ده فاصله زیادی گرفته و محیط تا حدودی غریبانه و دورافتاده است و با وجود بودن سگ درکنار گله، تهدید حمله حیوانات وحشی و حتی عقاب هم از اینجا به بعد وجود دارد. عقاب می تواند یک بره یا بزغاله کوچک را از زمین بلند کند. شگرد عقاب به این صورت است که یک بره یا بزغاله کوچک را از آسمان نشان می کند و ناگهان از بالا به پایین حمله ور شده  و آنرا با چنگالهایش گرفته و به آسمان می برد و  از یک فاصله مناسب رها می کند. بزغاله که فرود می آید به شدت با سنگ و لاخ برخورد کرده و در نتیجه می میرد. این همان چیزی است که عقاب می خواهد. از آنجا که مرده بزغاله به درد چوپان نمی خورد، بنابراین بی خیال آن شده و به حرکتش ادامه می دهد. عقاب می ماند و یک بزغاله مرده. همه این خطراتی که گفتم شاید درصد وقوعش خیلی پایین باشد اما بصورت بالقوه وجود دارد و در زمستان بیشتر.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۰
حسین نجفی خانیکی

 

 

سنگ قبری هوشمند از جنس شیشه پلاستیک، دارای سه سیستم روشنایی، صوتی و شستشو. زمانی که شخصی در کنارش می نشیند بصورت خودکار روشن می شود و صوت قرآن مرحوم عبدالباسط و شروه را پخش می کند. ضمنا کار شستشوی سنگ را نیز انجام می دهد. دو میلیون تومان قیمت آن است.

آنچه خواندید کاملا جدی بود. چند روز پیش در سایت خبرگزاری فارس این مطلب را خواندم. این هم عکس آن است. ابتکاری است از یک جوان بوشهری که متاسفانه مسئولین شهر بدنبال نهادینه سازی و ترویج آن هستند.

 

دلخوشی مردم محروم از قدیم این بود که مرگ فقیر و ثروتمند نمی‌شناسد و همه آخر سر باید در یک وجب خاک بخوابند. اما برخی با ساختن آرامگاه‌های خصوصی و باشکوه، نشان می دهند که در مرگ هم با مردم فقیری که با هزار دردسر و خرج گوشه‌ی قبرستان خاکشان می‌کنند فرق دارند.

تدفین اموات یکی از دستورات ادیان آسمانی است که برای خود اصول و قواعدی دارد. امروزه با مدرن شدن امکانات و آمدن تجهیزات جورواجور، بعضی ها کارهایی می کنند که تعجب همگان را برمی انگیزند. چند ماهی است سنگ قبرهای تجملاتی وارد بهشت صدرای روستای خانیک شده و زینت دادن قبور اموات به یک ارزش تبدیل شده است. سخن پیامبر اعظم (ص) که فرمود: دو رکعت نماز ساده برای یک میت، دوست داشتنی تر از همه دنیا برای اوست را هم از یاد برده ایم. برات امسال که برای زیارت قبور به ده رفته بودم، یکی از خریداران سنگ قبرهای مجلل از ویژگی های سنگ قبری که خریده و نصب کرده بود برایم می گفت. آنچنان از این اقدامش راضی بود که ترسیدم مبادا نگاه نوگرایانه او فراگیرتر شود و همین نیز باعث شد که به فکر نوشتن مطلبی بیفتم تا حداقل وظیفه خودم را انجام داده باشم.

متاسفانه جریان تجمل گرایی در قبور حرکت خود را در روستا آغاز کرده و اگر قواعد و ضوابط جدیدی از سوی مسئولین روستا تدوین و ابلاغ نگردد، بطور قطع در آینده نزدیک بافت سنتی کنونی بهشت صدرا چهره بسیار متفاوتی به خود خواهد گرفت. چاره جویی کردن برای این مشکل نیز مستلزم تقویت فرهنگ سنتی و تنظیم مقررات دفن و نهادینه سازی آن است.

خداوند رحمت کند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای فیاض را که چند سال قبل من در قبرستان مشغول ترمیم قبور قدیمی بی بی و بابامیر خدابیامرزم بودم. ایشان وارد آنجا شدند و مرا دیدند و پس از سلام و علیک و گفتگو، به من گفتند: چرا این قبرها را با سیمان محکم می کنی؟ گفتم برای اینکه نشست کرده اند و آب باران به داخل آنها نرود. آن عالم پارسا با لحن خاصی چنین فرمود: زمانی که قبر مخروبه شود و اثر و نشانی از قبر باقی نماند تا دیگران بیایند برایش فاتحه ای بخوانند، یا به عبارتی قبر گمنام شود، آنجاست که رحمت خاص الهی وارد آن قبر می شود و فاتحه خوانش می شود خود خدا. اما تا زمانی که قبر برای همه شناخته شده باشد، خداوند از بازماندگان و صاحبان آن قبر که می دانند کجا دفن است انتظار دارد برایش فاتحه بخوانند و خیراتی بکنند. اگر به کنه این سخن توجه کنیم و عقل را واسطه قرار دهیم می بینیم که عقل نیز موید این کلام است.

قبوری که با این تشریفات ساخته می شوند صدها سال دیگر هم خراب نخواهند شد و لذا مشمول رحمت خاص الهی قرار نخواهند گرفت. آیا این همان چیزی است که آنها می خواهند یا این ما هستیم که سلیقه خودمان را به آنها تحمیل می کنیم؟ از طرف دیگر یک قبر با معماری نوین و حریم و محدوده ای که برایش تعیین می کنند، چیزی حدود دو برابر فضای یک قبر سنتی معمولی را اشغال می کند. پس علاوه بر اینکه فضا را محدود می کند، یکنواختی سطح را نیز از بین می برد.

پدیده دیگری که آن هم تقریباً باب شده و روند معمولی به خود گرفته است، نصب حجره و ویترین های ایستاده بر سر قبور اموات است. تصورش را بکنید زمانی خواهد آمد که بهشت صدرا پر شده از حجره و قبور برجسته. آن وقت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در آن صورت امکان اجرای مراسم نخل گردانی که سالهاست بعنوان یک پدیده دینی و سنتی مطرح است، وجود نخواهد داشت چرا که ناهمواری های سطح زمین این امکان را سلب خواهد نمود. دیگر نخواهیم توانست مثل امروز در یک ناحیه فرش و زیرانداز و زیلو پهن کنیم و مراسمات دینی را بجای آوریم. همه چیز خواهد شد تشریفاتی.

شایسته است تا خیلی دیر نشده، فکری به حال این علایق و سلایق نوآورانه شود. من به حجت الاسلام رضوانی هم گفته ام که در جلسات سخنرانی که در روستا دارند، از دیدگاه شرع و مذهب و سنت، به تشریح ابعاد و پیامدهای این موضوع برای اهالی محترم روستای خانیک بپردازند. حداقل در مقوله اموات روستا آن هم امواتی که عمرشان را با ساده زیستی و بی آلایشی سپری کرده اند، قرار نیست هرچه در شهرها اتفاق می افتد، برای آنها هم اتفاق بیافتد. چیزی که نگران کننده تر است، رقابتی شدن این کار است و وظیفه همه ما بخصوص شورای اسلامی روستا است تا با کمک کسانی که در این کار تجربه و تخصص دارند مثل آقای کربلایی علی رحیمی که اطلاع کامل از معماری قبور بهشت زهرا(س) و بهشت رضا(ع) مشهد دارند، طرح یکسان سازی قبور را تصویب و اجرایی نمایند.

وضعیتی که پیش آمده باب میل خیلی ها نیست. بنده خدایی از تازه گذشته ای نام برد و گفت برای اولین بار رفتم تا فاتحه ای برایش بخوانم. گشتم و آرامگاهش را پیدا کردم. نمیدانم چطور شد که با دیدن آرامگاه باشکوهش، ناخودآگاه از آنجا رفتم و فاتحه هم نخواندم. چون بین آنچه که دیدم با آنچه که از شخصیت فرد آرمیده در آن در ذهن داشتم، به هیچ وجه همخوانی وجود نداشت و اگر خودش اینجا بود یقیناً اجازه چنین کاری را نمی داد.

در پایان امیدوارم این سخنان زمینه رنجش خاطر کسی را فراهم نکرده باشد. من فقط دغدغه خاطر خودم و خیلی های دیگر را برایتان نوشتم و اعتقاد دارم که همان چند آجری که قدیم دور تا دور قبر می چیدند و یک سنگ معمولی کوچک هم داخلش می گذاشتند، تاثیرگذارتر و خداپسندانه تر از چیزی است که امروزه به وفور و در همه جا شاهدش هستیم. یادمان باشد که آرامگاه ابدی انسان سنگ قبر نیست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۲۴
حسین نجفی خانیکی