در آغاز، انسان از نیروی بازوان خود برای آرد کردن غله یاری میگرفت. پس از آنکه انسان دام را به کار گرفت، در برخی نقاط ایران مثل روستای خانیک اصطلاح «خراس» پدید آمد. در این گونه آسیاها بیشتر از نیروی الاغ استفاده میشد اما به آسیاهایی که به نیروی شتر یا گاو یا اسب به حرکت در می آمدند هم "خراس" می گفتند. از این گونه آسیابها تا این اواخر برای گرفتن روغن از دانههای روغنی استفاده میشد. اکنون نیروی برق جانشین نیروی دام شده است. روغنی که با استفاده از خراس توسط خانیکیها به دست می آمد به روغن "مندو" شهرت داشت. مندو عبارت بود از نوعی گیاه که بصورت دیم کشت می شد. پس از برداشت، آنها را در خراس می ریختند و گاو که بخشی از خراس بود شروع به حرکت می کرد و در اثر فشاری که به دانه ها وارد می شد، روغن آنها جدا شده و وارد یک ظرف می شد...
به کسانی که حرفه آنها درآوردن روغن از این دانه ها بود، خراسگر می گفتند. نام های خانوادگی که امروز در روستای خانیک با عنوان "خراسگر" وجود دارد، تداعی کننده همین موضوع است. امروزه از این حرفه مهم تنها نام آن باقی مانده که خیلی ها حتی با همین نام هم بیگانه اند. واژه"خراس" در اشعار شعرا و متون کهن فارسی به کرات آورده شده که این نشان دهنده رواج و وسعت استفاده از این واژه در قدیم بوده است.
خراس و آخر و خنبه ببردند نبود از چنگشان بس چیز پنهان کسائی مروزی
وانگهی پیداست چون زو فایده جمله تراست کاین خراس از بهر تو گردد چنین بی حد و مر. ناصرخسرو
نگه کنید که در دست این و آن چو خراس بچند گونه بدیدید بر خراسان را ناصرخسرو
به خراسی کشید هر یک شان که سزاوارتر ز خر بخراس ناصرخسرو
خویشتن بینی از نهاد و قیاس گرد خود گشته همچو گاو خراس سنائی
اعتماد تو در همه احوال بر خدا به که بر خراس و جوال سنائی
آنکه از ملکش خراسی دیده باشی پیش نه گر روی بر بام این سقف بدین پهناور انوری
ماییم در این گنبد دیرینه اساس جوینده ٔ رخنه ای چو مور اندر طاس
آگاه نه از منزل امید و هراس سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس انوری
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند خاقانی
فرضه ٔ عسقلان و نیل از شط مفلحان دگر هست خراسی پارگین از سمت مزوری خاقانی
آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند نگذاردم که چشم بروغن درآورم خاقانی
کعبه روغنخانه دان و روز و شب گاو خراس گاو پیسه گردروغنخانه گردان آمده خاقانی
فوجی مردم که با او مانده بودند چون گاو خراس گرد خویش می آمد و سرگردان ... تردد می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
چو گاوی در خراس افکنده پویان همه ره دانه ریز و دانه جویان نظامی
هفت سالم درین خراس افکند در دو پایم کلید و داس افکند نظامی
بکوفه درآمد خراسی دید که اشتر را بسته بود، گفت : این اشتر را روزی چند کرا دهید گفتند: دو درم . شیخ گفت : اشتر را بگشایید و مرا دربندید و تا نماز شام یکی درم دهید اشتر را بگشادند و شیخ را در خراس بستند . )تذکرة الاولیاء عطار(.
خراسی دید روزی دیر خسته که می گردند و اشتر چشم بسته عطار
مانم به چشم بسته به گاوخراس لیک هستم ز آب دیده چو خر مانده در خلاب کمال الدین اسماعیل
آفتاب و ماه دو گاو خراس گرد می گردند و میدارند پاس مولوی
آن خراسی می دود قصدش خلاص تا بیابد ازخشب یکدم مناص. مولوی
پیش شهر عقل کلی این حواس چون خران چشم بسته در خراس مولوی
چرخ است خراس آسیارو چه کهنه چه نو در آسیا جو دهلوی
آسمان . نه فلک :ای خداوند این کبودخراس بر تو از بنده صدهزارسپاس ناصرخسرو
بخواه جام که سر چرب کردخصم ترا بشیشه ٔتهی این آبگینه رنگ خراس. سیدحسن غزنوی
چز نه خراس برون شو به کوی هشت صفت که هست حاصل این هشت ، هشت باغ بقا خاقانی
چه باید درین هفت چشمه خراس ز بهر جوی چند بردن سپاس نظامی
- خراس خراب ؛ کنایه از آسمان ناظم الاطباء
یک خروش خروس صبح کرم زین خراس خراب نشنیدم خاقانی
بمقطع خرد و مقطع نفس که در او خلاص جان خواص است از این خراس خراب خاقانی
- خراس خسیسان ؛ کنایه از آسمان ناظم الاطباء
مرادبخشا در تو گریزم از اخلاص کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا خاقانی