وای حَجَلی، گله بِرَف. این صدای ملاحسن پاکروان است که اول صبح یا اگر بخواهیم اغراق کنیم کله سحر در کوچه سنگکی پیچیده است. مخاطبش حاجعلی کاظم زاده است که گوسفند در خانه دارد، به او اطلاع می دهد زودتر گوسفندانش را به گله ملحق کند. مثل همیشه صبح زود چوب در دست، توبره بر پشت، شال به کمر و دستار بر سر از خانه بیرون زده و همینطور که از بالای ده به پایین می آید، با داد و هوارهایی که در کوچه و راه براه انداخته، گوسفنددارها را از رفتنش به کوه آگاه می کند. این هم نوعی فراخوان است! اینکه بگوید شاید بچه ای یا مریضی بواسطه قیل و قالهایش از خواب بیدار شده یا آزرده خاطر شوند هم در کار نیست. مهم ماموریت امروز اوست. با این حال دعا می کنیم این صدا همیشه همینطور گرم باقی بماند چون صدا صدای زندگی است، صدای بی آلایشی است، ده و همه چیزهایی که در آن است عوض شده فقط ملاحسن است که سبک و شیوه کاری اش هیچ تغییری نکرده.
در کارش بسیار مصمم و جدی است. هیچ چیز نمی تواند مانع رفتنش به کوه و صحرا شود. گذشت زمان چهره اش را پیر کرده اما جسم و تنش همچنان نیرومند و پرانرژی است. البته این را هم بگویم که عید امسال او را در مسجد بالا دیدم که داشت روی صندلی نماز می خواند. اما هنوز پررمق است و شور شبانی در وجودش زنده.
از وقتی من به یاد دارم به او می گویند حسه پیرمرد. الان هم همین را می گویند! یا خانیکیها معنی پیر و جوان را نمی دانند یا او از همان اول پیر بوده است. دلیلش را نمی دانم. مدت کوتاهی از فراخوانی گوسفندها گذشته و آنهایی که گوسفند در خانه دارند طبق معمول گوسفندانشان را وارد گله می کنند. یک نفر هم بعنوان کمک چوپان که به او "گماری" می گویند و قبلا هماهنگ شده که بیاید، قرار است تا غروب امروز در کنار ملاحسن باشد. گله جمع شده و آماده حرکت است. به گردن بعضی گوسفندها زنگوله بسته شده و همین طور که جست و خیز می کنند و از این سو به آن سو می پرند، صدای زنگوله ها با صدای بع بع بز و بزغاله و میش و بره ها در هم می آمیزد و خلاصه اینکه فقط باید باشی و ببینی و بشنوی تا منظور مرا بفهمی. خیلی آرامش بخش و دیدنی است.
گله حرکت خود را از جلوی شعبه نفت آغاز می کند و از مسیر ماشین رو تا پای کوه سرپاتو پیش می رود. خودشان مسیر را بلدند و نیازی به هدایت آنها نیست. فقط باید مواظب بود که ماشین یا موتوری با آنها برخورد نکند. گوسفندها پا در مسیر کوه گذاشته و پشت سر هم از مسیرهای حرکتی (بَرکَش ها) حرکت می کنند. از اینجا به بعد ملاحسن و گماری باید حواسشان بیشتر جمع باشد چون ممکن است بز یا بره ای فرو بماند (عقب بماند) و از گله دور بیافتد. یا اینکه ممکن است سنگ غلط (سقوط از بلندی) شود. فعلا خطر حمله حیوانات وحشی در اینجا وجود ندارد اما با این حال باید توجه داشت که اینها امانت مردم اند و باید به سلامت به ده برگردند. همینطور که گله جلوتر می رود هرچه گیاه و علف کوهی سر راهشان هست را می خورد البته چون هر روز این مسیر را رفته و برگشته اند تقریبا علف یا گیاهی نیست که بخورند. سر آب مهزود جایی است که قرار است گله از کوه به آنجا هدایت شود تا کامی تازه شود و بعدش هم ادامه مسیر. اینجا ملاحسن و گماری باید حواسشان بیشتر باشد که گوسفندها وارد باغ و رز مردم نشوند چون اگر چنین شود صاحبانش به او دو و دشموم خواهند داد. شش دونگ حواسشان هم که به گله باشد، باز هم اگر کس دیگری زمینهای آنها را بچراند می گویند کار گله حسه پیرمرد بوده است. اینجاست که ملاسه در یک موقعیت استراتژیک می ایستد و بر حرکات و سکنات تک تک گوسفندها نظارت دقیق می کند. چنانچه بز یا گوسفندی نقشه وارد شدن به حریم خصوصی دیگران را در سر داشته باشد، الفاظ تهدیدآمیز و داد و بیدادهای ملاحسه بلافاصله همه آن نقشه ها را نقش بر آب خواهد کرد. او ادبیاتی دارد که فقط گوسفندانش آنرا می شناسند.
می توان گفت همیشه بین او و گوسفندانش نوعی تله پاتی وجود دارد. هردو زبان هم را می فهمند. می دانند کی باید چه بکنند و کجا باید بروند یا کجا نروند. گفتار و کردار ملاحسن هر کدامش برای آنها معنا و مفهومی دارد. زبان بدن پیرمرد از قبیل اشاره دست، پرتاب چوبدست، چرخاندن آن در جهات مختلف، کوبیدن پا به زمین، خم شدن ناگهانی و برداشتن سنگ و... همگی مفاهیم و پیامهایی برای گوسفندان دارد. این ارتباط دوسویه دراثر سالها با هم بودن حاصل شده است. بعد از اینکه گله جانی تازه می کند، دوباره در مسیر برکش های کوه مهزود به تگ زول بالا حرکتش را آغاز می کند. به آن طرف کوه مهزود یعنی همان کوه های شهرونه که می رسد در واقع از ده فاصله زیادی گرفته و محیط تا حدودی غریبانه و دورافتاده است و با وجود بودن سگ درکنار گله، تهدید حمله حیوانات وحشی و حتی عقاب هم از اینجا به بعد وجود دارد. عقاب می تواند یک بره یا بزغاله کوچک را از زمین بلند کند. شگرد عقاب به این صورت است که یک بره یا بزغاله کوچک را از آسمان نشان می کند و ناگهان از بالا به پایین حمله ور شده و آنرا با چنگالهایش گرفته و به آسمان می برد و از یک فاصله مناسب رها می کند. بزغاله که فرود می آید به شدت با سنگ و لاخ برخورد کرده و در نتیجه می میرد. این همان چیزی است که عقاب می خواهد. از آنجا که مرده بزغاله به درد چوپان نمی خورد، بنابراین بی خیال آن شده و به حرکتش ادامه می دهد. عقاب می ماند و یک بزغاله مرده. همه این خطراتی که گفتم شاید درصد وقوعش خیلی پایین باشد اما بصورت بالقوه وجود دارد و در زمستان بیشتر.