وبگاه روستای خانیک گناباد-استان خراسان رضوی

(در دست بهسازی)
وبگاه روستای خانیک گناباد-استان خراسان رضوی

۱۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

برگی از زندگینامه و خاطرات شهید

شهید امیر کاظم زاده فرزند حسن و طیبه در چهاردهم شهریور 1361 در تهران دیده به جهان گشود. بر اساس اظهارات مادر شهید، امیر تنها پسری بود که خدا او را به ما بخشید. شهادت را نمی توان رفتن نامید، اما اگر اینطور فکر کنیم، خیلی زود از جمع ما رفت. امیر از کودکی صبور بود. بزرگتر که شد به مسجد و فعالیت های مذهبی گرایش پیدا کرد و از همان اوایل به عضویت بسیج درآمد.

 این اقدام امیر باعث شد که ما کمتر نگران سلامت اجتماعی و اعتقادی او باشیم چرا که تاثیر مسجد و پایگاه بر رفتار و شخصیت او برای ما مشهود بود. کم کم فعالیت هایش در پایگاه بیشتر و بیشتر شد به طوری که گاهی شب ها دیر به خانه می آمد. خیلی سعی کردیم تا وابستگی اش به پایگاه و فعالیت های جانبی آنرا کاهش دهیم اما موفقیتی حاصل نگردید و هرچه بزرگ تر می شد این وابستگی در او بیشتر می شد. امیر در سال 1380 از دبیرستان فارغ التحصیل گردید و برای گذران دوره سربازی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ارومیه رفت. یک سال بعد به عضویت سپاه پاسداران درآمد. از آن به بعد فعالیت هایش بیشتر شد.

 امیر که 27 ساله شد برایش به خواستگاری رفتیم و مراسم عقدکنان او در ماه رمضان و به میمنت میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتی علیه السلام برگزار شد. نیمه شعبان سال بعد هم مراسم ازدواج او انجام شد. حاصل این ازدواج یک فرزند پسر بنام محمدطاها است که آبان 1391 متولد شد. هنوز پنج ماه از عمر محمدطاها نگذشته بود که یک روز امیر به منزل ما آمد و موضوع ماموریت دوماهه اش را به ما اطلاع داد. قبلا هم ماموریت می رفت اما چند روزه. از او محل ماموریتش را جویا شدیم که گفت همین حوالی تهران است اما به دلیل شرایط خاص ماموریتی که دارم به منزل نخواهم آمد اما هر روز با شما تماس تلفنی خواهم داشت.

فردای آن روز همسرش به خانه ما آمد و گفت: امیر ظاهرا حرف هایی را از ما مخفی می کند چرا که من متوجه تماس های تلفنی او با دوستانش شده ام. او در سخنانش از آنها طلب حلالیت می کند و من هرچه اصرار می کنم به من چیزی نمی گوید. یک روز تصمیم خودش را عملی کرد و به ماموریتی که گفته بود رفت. هر روز یک بار به خانه ما و یک با به خانه خودش تلفن می زد.

دهمین روز ماموریتش بود که ساعت حوالی 10 صبح به من زنگ زد و از من خواست که به نزد همسر و فرزندش بروم و مواظب آنها باشم. او گفت: الان عجله دارم بعد از ظهر به شما زنگ خواهم زد. شب که شد خیلی منتظر ماندیم تا زنگ تلفن امیر به صدا درآید اما خبری نشد. شش روز گذشت اما باز هم از امیر خبری نشد. خیلی نگران و مضطرب شده بودیم. موضوع را با دوستانش در میان گذاشتیم و آنها گفتند نگران نباشید چون گاهی پیش می آید که امکان تماس تلفنی وجود ندارد. در عوض قول دادند که پرس و جو کنند و به ما اطلاع دهند.

روز هفدهم خرداد 1392 تقریبا ساعت 11 بود که سه نفر از همکاران امیر به منزل ما آمدند و از مجروحیت او خبر دادند. آنها گفتند امیر در بیمارستان بقیه الله است و من با التماس و زاری از آنها خواستم که مرا به آنجا ببرند اما گفتند فعلا این کار مقدور نیست. انشاءالله فردا خواهیم رفت. چند ساعت بعد زنگ خانه به صدا درآمد. در را که باز کردیم چند نفر از دوستان امیر و مسئولین سپاه را دیدیدم که پشت در ایستاده اند. با خود گفتم اگر امیر مجروح شده پس اینها چرا بجای رفتن به بیمارستان به منزل ما آمده اند؟ دیری نگذشت که بقیه هم آمدند و من فهمیدم که امیرم شهید شده. لحظه سختی بود. این خبر ناگواری برای یک مادر است.

صبح روز بعد یعنی هجدهم خرداد بود که امیر با تشریفات زیاد و در حالی که جمعیت عظیمی از مردم،  نیروهای نظامی و انتظامی و کارکنان نهادهای دولتی دیگر پیکر مطهرش را تشییع می کردند در قطعه 28 شهدای بهشت زهرا (س) تهران به خاک سپرده شد. بعد از شهادتش فهمیدیم که امیر در کشور سوریه و در پنج کیلومتری حرم حضرت زینب (س) فرمانده تانک بوده و از حرم آن حضرت پاسداری می کرده است. او با دو همرزم دیگرش که سوار بر تانک بودند مورد اصابت یک فروند موشک دشمنان اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت و هر سه به مقام رفیع شهادت نایل گشتند.

 رفتنش بر دلم سنگینی می کند اما پسرم در دفاع از حرم حضرت زینب (س) جانش را فدا کرد و همین دلم را آرامش می بخشد و شهادتش را افتخاری برای خود و همه ما می دانم. نام او به عنوان یک مدافع حریم حرم حضرت زینب (س) همیشه زنده و جاویدان باقی خواهد ماند. 

بخشی از وصیت نامه شهید کاظم زاده:

همواره پیرو انبیا و اولیاء الهی باشید و در هیئات مذهبی شرکت کنید چرا که اگر در مسیر پیشوایمان اباعبدالله الحسین (ع) گام برداریم، به ندای هل من ناصر ینصرنی اماممان لبیک گفته ایم. حال که فتنه را به حرم بانوی مدفون در دمشق کشانده اند و مستقیم اهل بیت را نشانه گرفته اند، بر خود فرض می دانم که آرام نگیرم و این را بدانید که اگر دست روی دست بگذاریم، اسلامی را که 1400 سال قبل رسول الله (ص) آنرا پایه گذاری نمود به مرور تضعیف خواهد شد. همه شما می دانید که خود این راه را انتخاب کرده ام و با عشق به اهل بیت قدم در این راه گذاشم. باشد که حد و اندازه خودم حریم اهل بیت را یار و یاور باشم.

پای درس شهید

روحیه شهادت طلبی، خلوص نیت، دفاع از حریم اهل بیت، جوانمردی، پاسخ به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(ع)، انتخاب راه درست، عشق به انبیاء و اولیا، عشق به شهدا، خوش خلقی، رازداری، عشق به خانواده و توصیه به تربیت فرزند صالح از جمله صفات بارز این شهید گرانقدر بوده است.

  منبع: کتاب مسافران بهشت   تالیف: اسفند 1393

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۰
حسین نجفی خانیکی

برگی از زندگینامه و خاطرات شهید

بخاطر دارم که هنوز چند ماهی از جنگ نگذشته بود، واحد بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کاخک در روستای خانیک (مسجد حضرت صاحب الزمان(عج)) آموزش اسلحه شناسی را هفته ای یک جلسه برای مردم ارائه می کرد. محمدتقی که در تهران مشغول کار بود، برای اینکه از روستا به جبهه اعزام شود، به ده آمده بود. در یکی از روزهای تابستان در حالی که همان ظاهر و آراستگی شهری اش را حفظ کرده بود، وارد مسجد بالا شد.

چون من و او از کودکی با هم همکلاس بودیم و در یک میز می نشستیم، مرا صدا زد و گفت: با چه کسی صحبت کنم که مرا به جبهه اعزام کنند. موضوع را به مسئول آموزش انتقال دادم. آن مقام مسئول از محمدتقی پرسید: متولد چه سالی هستی؟ گفت: به سن من چکار دارید؟ مگر خون آنهایی که اعزام می شوند از من رنگین تر است؟ شهید می دانست که اگر سن خود را بگوید، اعزامش نمی کنند. به مسئول آموزش گفتم: پانزده سال. لذا با ثبت نام وی موافقت حاصل نگردید. محمدتقی به تهران بازگشت و در پایگاه محل خود به جمع آوری کمک های مردمی و فعالیت های بسیج پرداخت. تابستان 1360 به روستا بازگشت و این بار چون سن و سالش بالاتر رفته بود، علیرغم جثه کوچکی که داشت توانست خود را در صف بسیجیان اعزام شونده به آموزش وارد کند. او به همراه سه بسیجی دیگر از روستای خانیک به پادگان آموزشی بجنورد اعزام شد. پس از اتمام دوره آموزشی به جبهه های جنوب اعزام گردید و در عملیات بیت المقدس که با هدف آزادسازی خرمشهر آغاز شد، در همان اوایل به فیض عظیم شهادت نایل گردید.

بخشی از وصیت نامه شهید:

مگر خون من رنگین تر از سایر شهداست که به جبهه نروم؟ مگر نه اینکه مال و ثروت ها را باید گذاشت و رفت؟ چرا انسان دلبند آن شود؟ مگر نه اینکه این بدنها باید برود؟ چرا این جسم برای خدا و رواج دین خدا نرود؟ پس مرگ در راه خدا بسیار زیبا و ارزشمند است و دعا کنید که من شهید شوم. وصیتی هم به همه خواهران و مادران دارم و اینکه حجاب خود را حفظ کنید که رعایت حجاب دنیا و آخرت انسان را آباد می کند. انشاءالله خداوند به شما توفیق دهد که بتوانید زنانی نمونه در جامعه خود باشید و به دیگر زنان عالم بفهمانید که ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.

پای درس شهید:

عشق به جهاد و شهادت، مطالعه، اهمیت دادن به زیارت ائمه و امامزادگان علیهم السلام، شهادت بجای مرگ، توصیه به حجاب و گسترش فرهنگ آن، خوشرفتاری با مردم، تواضع، خلوص نیت، عفت زبان و توصیه به پاکدامنی از خصوصیات شهید است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۴۲
حسین نجفی خانیکی

برگی از زندگینامه و خاطرات شهید

شهید کربلایی محمد رهبر فرزند حسین در شهریورماه سال 1301 در روستای خانیک متولد شد. مثل اغلب هم سن و سالان خود که معمولا از درس و مدرسه بهره ای نداشتند (بدلیل نبودن مدرسه) به امرار معاش از طریق امور کشاورزی و کارگری روی آورد. از آنجا که پایه های اعتقادی این شهید در خانواده مذهبی شکل گرفته بود، از اخلاق و رفتار خوبی برخوردار بود و با مردم با روی گشاده صحبت می کرد، بسیار شوخ طبع بود و به امور مذهبی علاقه زیادی داشت، بخشی از عمرش را صرف خدمت به مسجد صاحب الزمان(عج) روستای خانیک کرد و به عنوان خادم مسجد فعالیت می کرد.

شهید دوران سربازی خود را با مرحومان حاج محمد اکبرزاده (ابوی آقای حاج علی اکبرزاده)، رمضان بخشی و حاج حسن امانی در منطقه خاش پشت سر گذاشت.

 شهید در سال 1325 به همراه گروهی از همشهریان از جمله پدر شهید ولی اله خراسگر و ابوی مرحوم ابراهیم آتش خوار (روشن پور) با پای پیاده به زیارت کربلا مشرف شد. این سفر دو ماه به طول انجامید. مثل خیلی از زائران دیگر که در آن زمان برای تامین مخارج بازگشت از سفر مدتی را در کربلا مبادرت به کار می کردند، شهید رهبر نیز چند هفته در آنجا مشغول کار خمیرگیری شد و پس از تامین هزینه های موردنیاز، به وطن بازگشت.

چند ماه بعد از تشکیل بسیج در سال 1359 به عضویت این نهاد مردمی درآمد و شب و روز در خدمت پایگاه مقاومت شهید مصطفی خمینی خانیک (که بعدها با شهادت او به نام خودش تغییر نام یافت) بود. شهید رهبر بودن در لباس بسیج را مایه افتخار خود می دانست. از آنجا که شهید زن و فرزندی نداشت، مجال بهتری برای حضور در جبهه ها داشت و لذا یک سال بعد از شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به جبهه های جنگ شتافت و در عملیات فتح المبین شرکت کرد. این عملیات در واقع آغازی برای فتح خرمشهر بود که کربلایی محمد رهبر در مراحل اولیه این عملیات به فیض عظیم شهادت نایل گردید. او نخستین شهید روستا بود که در فروردین سال 1361 روی دستان مردم شهیدپرور روستای خانیک تشییع و به خاک سپرده شد. با شهادت این شهید، نام پایگاه شهید مصطفی خمینی خانیک به "پایگاه شهید رهبر خانیک" تغییر نام یافت.

بخشی از وصیت نامه شهید:

ما برای خدا قیام کرده ایم و برای خدا می جنگیم نه برای تشویق و خودنمایی. کار برای خدا ارزش دارد نه برای چیز دیگر. ما دیر یا زود از این دنیا خواهیم رفت اما اثری که در این دنیا از ما می ماند مهم است. وقتی کار برای خدا باشد، ارزشمند است.

من از مال دنیا چیزی ندارم ولی هرآنچه که باقی می ماند را وقف بسیج و جنگ می نمایم. هدفم فقط حفظ کشور و انشاءالله شهادت در راه خدا است که امیدوارم نصیبم شود. ما برای خدا قیام کرده ایم و برای خدا می جنگیم نه برای دیگران.

پای درس شهید:

خوش خلقی، نظم و نظافت، اهتمام به امور عمومی و مساجد، خدمتگزاری و ظلم ستیزی از خصوصیات شهید بوده است. باتوجه به اینکه مال و متاع شهید در این دنیا بسیار ناچیز بوده اما آنها را با اخلاص وقف بسیج و جنگ نموده است، آینه تمام عیار این آیه شریفه است»

 لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ

هرگز به نیکى دست نیابید مگر اینکه ازآنچه دوست دارید انفاق کنید و هرچه انفاق کنید،قطعا خدا از آن آگاه است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۳۹
حسین نجفی خانیکی


شهید حسین رمضانی مقدم خانیکی فرزند حسن و رحیمه در سال1340و در روستای خانیک دیده به جهان گشود. هنوز یک سال از عمرش نگذشته بود که آفتاب عمر پدرش غروب کرد و او را با همه مشکلاتی که در جامه روستایی وجود داشت، تنها گذاشت.

در سال 1359 مدرک دیپلم خود را گرفت. با وجود علاقه ای که به تحصیل در دانشگاه داشت، جنگ را مقدم بر تحصیل دانست و برای گذران خدمت سربازی خود را به نظام وظیفه معرفی کرد.

شهید رمضانی به کردستان اعزام و در پاسگاهی واقع در جاده سنندج-مریوان خدمت خود را آغاز کرد. از این منطقه که تحت نفوذ شدید کوموله و دموکرات قرار داشت، توسط پاسگاه ها و نیروهای بسیج محافظت
می گردید.

شهید در این منطقه خدمت می کرد. او چند بار نیز به مرخصی آمد. در آخرین مرخصی اش که به روستا آمده بود، با همه اقوام و آشنایان خداحافظی کرد و دوباره به کردستان اعزام شد.

در یکی از عملیات های پاکسازی که در زمستان 1361 انجام شد، شهید از ناحیه شانه راست و مهره های کمر مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت که بر اثر آن زمین گیر شد و در اثر شدت خونریزی به حالت نیمه اغماء درآمد. با عقب نشینی نیروهای خودی و افتادن پیکر نیمه جان شهید به دست دشمن، او را در یک سراشیبی رها می کنند که به خونریزی بیشتر شهید منجر می شود. در نهایت به دست همرزمانش نجات پیدا می کند و به بیمارستانی در کرمانشاه منتقل و در آنجا بستری می شود. چند روز بعد به بیمارستان آیت اله کاشانی اصفهان منتقل و در آنجا با تلاش پزشکان بیمارستان دو گلوله از بدن نیمه جان وی خارج می شود. هنوز خانواده از او اطلاعی ندارد چون شهید نمی خواست که داستان مجروحیتش به خانواده و آشنایان برسد.

خبر مجروحیت حسین پخش می شود. ابتدا برادر و خواهر و بستگان شهید به عیادت وی در اصفهان
می روند. در پرس و جوهایی که از وی به عمل می آمد، کمتر اظهار کسالت می کرد و این در حالی بود که ساعت 9 صبح و 9 شب زخم هایش را پانسمان می کردند اما او همواره خویشتن دار بود و به دیگر مجروحین و حتی ملاقات کننده ها نیز دلداری می داد.

از خواهر شهید نقل است حسین گلوله ای که پزشکان از بدنش خارج کرده بودند را نزد خود نگه داشته بود و گفته بود اگر شهید شدم یا زنده ماندم می خواهیم این گلوله را نزد خود نگه دارم. قبل از مجروحیت، شهید در خواب دیده بود که مادرش از دنیا رفته است. بعد که مجروح می شود به خواهرش می گوید که تعبیر خواب من این بود که خودم قرار بوده مجروح شوم نه اینکه مادرم فوت کند.

مدتی بعد پیکر نیمه جان شهید از بیمارستان اصفهان به بیمارستان شهید فیاض بخش تهران منتقل می شود. سرانجام مرغ وجودش در این بیمارستان پر کشید و به آسمان ها رفت.

 

پیکر پاک شهید حسین رمضانی مقدم به همراه چهار شهید دیگر به طرف گناباد انتقال داده می شود. خانواده و مردم منتظر آمدن شهید می مانند اما سه روز خبری از شهید دریافت نمی شود. بعدا مشخص می شود که پیکر شهید به اشتباه به کاشمر انتقال یافته است.

خاطره:

خواهر شهید در خاطراتش می گوید: روزی به پیشنهاد برادرم به زیارت قبور شهدا در بهشت زهرا (س) رفتیم. من به مظلومیت شهدا گریه کردم و حسین گفت: چرا گریه می کنی؟ جای من هم در کنار شهدا خواهد بود.

در کنار اخلاق خوب وحسنه ای که داشت به تکالیف دینی اهمیت ویژه ای می داد و به شدت از غیبت گریزان بود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت مقدس سربازی مشرف شد و پس از فراگیری آموزش نظامی جهت رویارویی با دشمنان داخلی کومله و دمکرات عازم جبهه های کردستان شد و از ناحیه شانه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به دام دشمن افتاد. این از خدا بیخبرها او را به پائین کوه پرت کردند ولی رزمندگان در نهایت او را به پشت جبهه منتقل کردند. حسین در تاریخ 01/11/1361 به سوی رضوان الهی پر کشید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

بخشی از وصیت نامه شهید:

ای مادر عزیزم وای بستگان من در فراغ من گریه نکنید و از شهادت من غمناک نباشید و برای من و همه رزمندگان دعا کنید. ای مادرم اگر می دانستم که جبهه این قدر باصفاست از ابتدای جنگ عازم جبهه می شدم زیرا خدمت در جبهه و زیر پرچم جمهوری اسلامی افتخاری برای من است.  من با میل و اراده خود به خدمت سربازی و کردستان رفتم. پس شما بی تابی نکنید چون من خود داوطلبانه و با اراده خود به میدان جنگ و محاربین انقلاب رفته ام و این راه را خود انتخاب نموده ام. من هیچ کمکی از دولت نمی خواهم. ما همه سرباز وطنیم و برای رضای خدا به ندای رهبر انقلاب بی پروا به کردستان رفتیم. خون من از خون دیگران سرخ تر نیست.

والسلام

  منبع: کتاب مسافران بهشت   تالیف: اسفند 1393

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۰۹
حسین نجفی خانیکی